1 جانم فدای قامتی کافاق را حیران کند از ناز چون گردد روان، رو در میان جان کند
2 گر جور و گر رحمت کند من راضیم از جان و دل بگذار خود کام مرا تا هر چه خواهد آن کند
3 جانا، بر آب چشم من خنده به رعنای مزن هر قطره کز چشمم چکد، صد خانه را ویران کند
4 آن نیم جانی که از غمش مانده ست آن هم رفته دان یک ره به زیر هر دو لب گو خنده پنهان کند
5 من بر درش جان می کنم در آرزوی یک نظر با آنکه دشوار آیدش کار مرا آسان کند
6 باری طبیب از بهر من زحمت چه می بیند دگر؟ عیسی به جان آید، اگر درد مرا درمان کند
7 ای آن که پندم می دهی کز دل برون کن راز را از دیده فرمانت کشم، گر دل مرا فرمان کند
8 بیهوده چندین بتا، خون در مسلمانی مکن اسلام کی داند کسی کو غارت ایمان کند
9 گر خسروا، خون ریزدت پرسش مکن، گردن بنه کز مصلحت نبود برون هر خون که آن سلطان کند