1 جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن
2 شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن
3 هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن
4 گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن
5 امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن
6 خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن
7 اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن
دیدگاهها **