- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست
2 رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن بیرحم آدمی نبود سنگ پاره ایست
3 در کوی عشق نام اجل کس نمی برد جایی که عشق هست اجل هیچکاره ایست
4 جز عاشقان که چشم به تقدیر کرده اند هر کس که هست در پی فکری و چاره ایست
5 در مبحثی که عیسی مریم سخن کند صد پیر سالخورده کم از شیر خواره ایست
6 اهلی شب سیاه تو روشن نمی شود هر چند در سرشک تو هر یک ستاره ایست
7 عاقبت اهلی چو مجنون از غم آن نو غزال در بیابان عدم با خاطر آواره رفت