از زندگانیم گله دارد از شهریار گزیدهٔ غزلیات 98

از زندگانیم گله دارد جوانیم

1 از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم

2 دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

3 پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم

4 چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر وز دور مژده جرس کاروانیم

5 گوش زمین به ناله من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم

6 گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بی همزبانیم

7 ای لاله بهار جوانی که شد خزان از داغ ماتم تو بهار جوانیم

8 گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود برخاستی که بر سر آتش نشانیم

9 شمعم گریست زار به بالین که شهریار من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

عکس نوشته
کامنت
comment