-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری در سر مست من فکن جام شراب احمری
2 بحر کرم تویی مرا از کف خود بده نوا باغ ارم تویی مها بر بر من بزن بری
3 ای به زمین ز آسمان آمده چون فرشتهای وی ز خطاب اشربوا مغز مرا پیمبری
4 بزم درآ و می بده رسم بهار نو بنه ای رخ تو چو گلشنی وی قد تو صنوبری
5 گر چه به بتکده دلم هر نفسی است صورتی نیست و نباشد و نبد چون رخ تو مصوری
6 می چو دود بر این سرم بسکلد از تو لنگرم چهره زرد چون زرم سرخ شود چو آذری
7 بحر کرم چه کم شود گر بخورند جرعهای فضل خدا چه کم شود گر برسد به کافری
8 این دل بیقرار را از قدحی قرار ده وین صدف وجود را بخش صفای گوهری
9 یا برهان ز فکرتم یا برسان به فطرتم یا بتراش نردبان باز کن از فلک دری