1 بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من
2 دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد دیده معشوقه باز من
3 میترسم از خرابی ایمان که میبرد محراب ابروی تو حضور نماز من
4 گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من
5 مست است یار و یاد حریفان نمیکند ذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من
6 یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کارساز من
7 نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
8 بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
9 زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود هم مستی شبانه و راز و نیاز من
10 حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا با شاه دوست پرور دشمن گداز من