عیب دلم کند آن کز دل خبر از اهلی شیرازی غزل 596

1 عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد

2 پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود با آفتاب رویت تاب نظر ندارد

3 در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت کز داغ آرزویت خون در جگر ندارد

4 خون ریزی دو چشمت ما را چه باک باشد طوفان اگر بر آید عاشق حذر ندارد

5 از ما بسنگ طعنه ناصح چه فیض یابی بگذار سنگ و بگذر کاین نخل بر ندارد

6 ای همنشین خبر کن کز جذبه محبت لیلی شدست مجنون مجنون خبر ندارد

7 از آفتاب وصلش هر ذره گشت ماهی اهلی چه شد که ما را از خاک بر ندارد