- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد دل من از حد و اندازه درگذشت از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
2 پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
3 بر روی من چو بر جگر من نماند آب بس سیلهای خون که ز خون جگر گذشت
4 هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسید هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت
5 خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت زان غصهها که بر من بی خواب و خور گذشت
6 اشکم به قعر سینهٔ ماهی فرو رسید آهم از روی آینهٔ ماه درگذشت
7 در بر گرفت جان مرا تیر غم چنانک پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت
8 بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشت
9 بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد زان شام آفتاب من اندر سحر گذشت
10 عطار چون که سایهٔ عزت بر او نماند چون سایهای ز خواری خود در به در گذشت