1 دل ز دست من برفت و آرزوی دل بماند وز من اندر هر سر کو گفتگوی دل بماند
2 هر کجا بینم غم دل گویم و گویم از آنک بر زبان افسانه های آرزوی دل بماند
3 کی خورد دربانش آبی خوش کنون کز چشمها بر در آن آشنا سیلی ز جوی دل بماند
4 چشم تو می کرد چو گان بازی از ابرو، ولی عقل و جان لاف حریفی زد، ز بوی دل بماند
5 نرخ جانم یک نظر شد، بین یکی زین سو، ازانک دیر شد کاین رخت کاسد پیش روی دل بماند
6 شرمسارم از سگان کوی تو زان کز رهی دل تو بردی و به گرد کوی بوی دل بماند
7 بر سر کوی تو می ترسم که جان هم گم کند عاشق گم گشته کاندر جستجوی دل بماند
8 دل به زلفت خو گرفت و عشق غم بر من گماشت یادگار این فتنه ها بر من ز خوی دل بماند
9 خسروا، گر دل کشی، سهل است، از بند قضا کاین رسن ناید برون کاندر گلوی دل بماند