- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوار چابک من باز عزم لشکری دارد دل من پار برد، امسال با جان داوری دارد
2 من اندر خاک میدانش لگدکوب ستم گشتم هنوز آن شهسوار من سر جولانگری دارد
3 به هر لشکر که می آید ز من جان می برد، باری که می گوید که این شیوه ز بهر دلبری دارد
4 مسلمانان، نگه دارید بی چاره دل خود را که تیرانداز من مست است و کیش کافری دارد
5 ندارم آنچنان بختی که خواند بنده خویشم غلام دولت آنم که با او چاکری دارد
6 تویی دیوانه اش، جانا، که داری سایه گیسو دلم دیوانه تر از تو که آسیب پری دارد
7 مثل گر یک سخن با من بگوید عاقبت آن را نیارد بر زبان و سرزنش چون بربری دارد
8 مرا چون می کشی، جانا، شفاعت می کند جانم نمی گوید، مکش، اما سخن در لاغری دارد
9 به بدنامی برآمد نام خسرو از پی دیده نه یک تر دامنی دارد که صد دامن تری دارد