- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت
2 تا ندادم جان، طبیب دل نیامد بر سرم کس طبیب دردمندان حسبه لله نگشت
3 من نه آن مردم که کس از حال خود آگه کنم مردم از درد و کسی بر درد من آگه نگشت
4 وه که آن سنگین دل کافر نهاد از خشم و ناز صد رهم کشت و پشیمان از جفا یک ره نگشت
5 شاه حسن آنکس بود کورا بود حسن و وفا یوسف از خوبی بملک حسن شاهنشه نگشت
6 سبزه آن خط به اهلی چشمه حیوان نمود هرکه خضرش رهنمای راه شد گمره نگشت
7 امید وصل ببر اهلی از قد آن سرو که مرد بخت بلندش نه دست کوته تست