1 چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
2 رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت اشکم به زبان حال با خلق بگفت
1 وقت شبگیر بانگ نالهٔ زیر خوشتر آید به گوشم از تکبیر
2 زاری زیر و این مدار شگفت گر ز دشت اندر آورد نخجیر
1 مهتران جهان همه مردند مرگ را سر همه فرو کردند
2 زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشکها برآوردند
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار