1 چشم یارم دوش بی هنگام خواب آورده بود وز تکبر غمزه شوخش عتاب آورده بود
2 تاب زلفش برده بود از چهره شب تیرگی وز فروغ مهر رویش ماهتاب آورده بود
3 صبح صادق از سر اخلاص بر رویش دمید هر دعایی را که از حق مستجاب آورده بود
4 شد گریزان از خیال روی او مهر از هلال دوش دیدم بی گهان پا در رکاب آورده بود
5 در درون دیده دارم روشنایی را به خواب چون خیال روی او در دیده خواب آورده بود
6 تا به گوش او رساند چشم دریابار من هر دو صحن دیده پر در خوشاب آورده بود
7 نام خسرو شهره ایام شد، کز بهر عام همچو دولت رو در آن عالی جناب آورده بود