1 زهی مستی من ز بادام مستش شکست دل از سنبل پرشکستش
2 فرو بسته کارم ز مشکین کمندش پراکنده حالم ز مرغول شستش
3 تنم موئی از سنبل لاله پوشش دلم رمزی از پستهٔ نیست هستش
4 خمیده قد چنبر از چین جعدش شکسته دلم بستهٔ زلف پستش
5 شب تیره دیدم چو رخشنده ماهش ز می مست و من فتنهٔ چشم مستش
6 چو شمعی فروزنده شمعی بپیشش چو گلدستهئی دستهای گل بدستش
7 قمر بندهٔ مهر تابنده بدرش حبش هندوی زنگی بت پرستش
8 چو بنشست گفتم که بنشیند آتش کنون فتنه برخاستست از نشستش
9 چو ریحان او دسته میبست خواجو دل خسته در زلف سرگشته بستش
دیدگاهها **