-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مست من چون جرعه نوشی، باده ای بر من بریز درد جام خود برین رسوای مرد و زن بریز
2 چشم تو مست است، گر کم ایستد ناکرده خون خون من در پیش آن قتال مردافگن بریز
3 دشمن جان من است آن غمزه، تا خوش گردد او آنچه درد من شنیدی پیش آن دشمن بریز
4 دل شد از تیر غمت روزن چو خواهد رفت جان شربتی از جام خود باری بر آن روزن بریز
5 خلعت رنگی ست واجب، گر کشم بر سر سبو نیمه دیگر برین دستار و پیراهن بریز
6 مست می رفتم، سبو بر سر فتادم، وان شکست تار کم بشکن بدان و خون من بر من بریز
7 تیرگی عیش مشتاقان ترا چون روشن است بر دل تاریک خسرو باده روشن بریز