1 سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت
2 او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم خود چنان رفت که نام منش از یاد برفت
3 رفت از دیده چراغ و دل من تیره بماند بر من سوخته دیدی که چه بیداد برفت
4 دید ایدوست که از سنگدلیهای فلک جان شیرین بچه شکل از بر فرهاد برفت
5 گل برفت از چمن و غلغل عشاق بماند بلبل غمزده را قوت فریاد برفت
6 آنچه چون غنچه دل تنگ من اندوخت بصبر آه کز فرقت آن گل همه بر باد برفت
7 اهلی دلشده در فرقت آن سرو بسوخت چون گیا کز سر او سایه شمشاد برفت