بت محمل نشین من مگر از امیرخسرو دهلوی غزل 457

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند

1 بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند که می بندد برین دل بار و محمل تند می راند

2 جمازه در ره و آویخته دل چون جرس با او نفیر و ناله دل هم به آواز جرس ماند

3 سگی دنبال آن محمل، طفیل او دوران من هم منش لبیک می گویم، چو او سگ را همی خواند

4 شتربانا، فرود آور زمانی محملش ورنه ز آب چشم من ترسم شتر در گل فرو ماند

5 کجا در دل بماند جان، اگر جانان برون آید کسی کز هم تگی دیدن زمام از دست بستاند

6 چو من مردم درین وادی، رو، ای سیلاب چشم من ز مین را گرد بنشانی، شتر جایی که بنشاند

7 دم سرد مرا، ای باد، لطفی کن، مبر هر سو هم آن سو بر، مگر گردی ازان رخسار بنشاند

8 درین ویرانه خواهم داد جان، ار بر سرم ناید بگو، ای ساربان، باری سر ناقه بگرداند

9 خروش اشتر او هست از بار گران خسرو که ریزد کاروان دل، گر او محمل بجنباند

عکس نوشته
کامنت
comment