-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مدارم یک زمان از کار فارغ که گردد آدمی غمخوار فارغ
2 چو فارغ شد غم او را سخره گیرد مبادا هیچ کس ای یار فارغ
3 قلندر گر چه فارغ مینماید ولیکن نیست در اسرار فارغ
4 ز اول میکشد او خار بسیار همه گل گشت و گشت از خار فارغ
5 چو موری دانهها انبار میکرد سلیمان شد شد از انبار فارغ
6 چو دریاییست او پرکار و بیکار از او گیرند و او ز ایثار فارغ
7 قلندر هست در کشتی نشسته روان در را و از رفتار فارغ
8 در این حیرت بسی بینی در این راه ز کشتی و ز دریابار فارغ
9 به یاد بحر مست از وهم کشتی نشسته احمقی بسیار فارغ