- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مسلمانان، گرفتارم به دست نامسلمانی ازین دیوانه بدمستی و بدخویی و نادانی
2 به طره آشنا بندی، به خنده پارسا بینی به غمزه ناخدا ترسی، به کشتن نامسلمانی
3 به ابرو فتنه انگیزی، به نرگس عالم آشوبی به بالا آفت آبادی، به کاکل کافرستانی
4 مکن چندین گله، ای دل، مگو بد خوبرویان را کزان کافر دلانت حاضرست اینجا مسلمانی
5 مرا افسوس می آید که تیرت می خورد دشمن من آخر دوستم، جانا، دلم خوش کن به پیکانی
6 دعای بد نخواهم کرد، لیکن این قدر گویم که یارب، مبتلا گردی چو من روزی به هجرانی
7 مرا کشت این صبا هر دم که یادم می دهد امشب که وقتی میهمانی داشتم اندر گلستانی
8 من از بیدار بودن وه که دیوانه شدم، باری خدایا، این شب هجران ندارد هیچ پایانی
9 طبیبا، بهر جان ناتوانم غم مخور چندین رها کن جان دهم، زیرا نمی ارزم به درمانی
10 کنون یاد شراب و شاهد و مستی و قلاشی گذشته ست آن که خسرو را سری بودی و سامانی