مسلمانان، گرفتارم از امیرخسرو دهلوی غزل 1963

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

مسلمانان، گرفتارم به دست نامسلمانی

1 مسلمانان، گرفتارم به دست نامسلمانی ازین دیوانه بدمستی و بدخویی و نادانی

2 به طره آشنا بندی، به خنده پارسا بینی به غمزه ناخدا ترسی، به کشتن نامسلمانی

3 به ابرو فتنه انگیزی، به نرگس عالم آشوبی به بالا آفت آبادی، به کاکل کافرستانی

4 مکن چندین گله، ای دل، مگو بد خوبرویان را کزان کافر دلانت حاضرست اینجا مسلمانی

5 مرا افسوس می آید که تیرت می خورد دشمن من آخر دوستم، جانا، دلم خوش کن به پیکانی

6 دعای بد نخواهم کرد، لیکن این قدر گویم که یارب، مبتلا گردی چو من روزی به هجرانی

7 مرا کشت این صبا هر دم که یادم می دهد امشب که وقتی میهمانی داشتم اندر گلستانی

8 من از بیدار بودن وه که دیوانه شدم، باری خدایا، این شب هجران ندارد هیچ پایانی

9 طبیبا، بهر جان ناتوانم غم مخور چندین رها کن جان دهم، زیرا نمی ارزم به درمانی

10 کنون یاد شراب و شاهد و مستی و قلاشی گذشته ست آن که خسرو را سری بودی و سامانی

عکس نوشته
کامنت
comment