1 مشک است به گرد نقطه پرگارت وز خوی شبنم نشسته بر رخسارت
2 با ساحر چشم دود بنمود و به خار از آب لبان و آتش رخسارت
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
1 چون گرم گریه کردم چشم گهرفشان را انداختم به ساحل چون موج آسمان را
2 ترسم زننگ ننهد دیگر بر آستان پا ورنه به بوسه زحمت میدادم آستان را
1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای