غبار مشک می خیزد، از امیرخسرو دهلوی غزل 1505

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

غبار مشک می خیزد، ندانم تا چه باد است این؟

1 غبار مشک می خیزد، ندانم تا چه باد است این؟ سوار مست می آید، فساد است و فساد است این

2 به زلفش صد دل مظلوم در فریاد می بینم ندانم رشته ظلم است یا زنجیر داد است این!

3 منش گویم چنین مخرام کآه خلق بد باشد نصیحت می کنم، یارب، چه ترک خود مراد است این

4 بگفتم گریه را «باز ایست » آخر یک زمان، گفتا که جانان می رود بیرون، چه جای ایستاد است این

5 همه کس را ز یاد دوستان در دل نشاط آید مرا جان می رود بیرون، ندانم تا چه یاد است این؟

6 مبین عار، ار به گریه ریخت مردم دیده در پایت که از خون دلش پرورد و طفل خانه زاد است این

7 دلا، درمانده گشتی از خیال من هم از اول که او را جای می دادی، نمی گفتم فساد است این

8 به امید سلامی رفت روز عمر در کویش شبت خوش، خسروا، بگذر که وقت خیر باد است این

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر