مشک و عنبر از جلال الدین محمد مولوی غزل 740

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند

1 مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند

2 کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند خوی را خود واکند در حین و خو با او کند

3 آفتابی ناگهان از روی او تابان شود پردها را بردرد وین کار را یک سو کند

4 چنگ تن‌ها را به دست روح‌ها زان داد حق تا بیان سر حق لایزالی او کند

5 تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند

6 شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند

7 اوستاد چنگ‌ها آن چنگ باشد در جهان وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند

8 باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند

9 نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند

عکس نوشته
کامنت
comment