- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبارک بامدادی کان جمال اندر نظر باشد خجسته طالعی کان ماه را بر ما گذر باشد
2 گرت بیند کسی کز زندگی دل خبر دارد عجب نبود، اگر تا زنده باشد بی خبر باشد
3 نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را بهشت از دور بنماید، کان سوز دگر باشد
4 ندانم چون شود حالم که می میرم ز نادیدن وگر وقتیش ببینم، آن خود از مردن بتر باشد
5 مکن عیب از پی تر دامنی شاهد پرستی را که از خونابه سر تا پای او همواره تر باشد
6 مرا گفتی، به دست خود عقوبتها کنم با تو به کشتن راضیم، گر خونبهایم اینقدر باشد
7 نه من آنم که برگیرم سر از خاک درت هرگز مگر وقتی که زیر خاک، خشتم زیر سر باشد
8 مگو، ای پندگو، اندوه بیهوده مخور چندین چه خار از پا کشی آن را که پیکان در جگر باشد
9 بدینسان کز رخت روزی ندارد چشم مشتاقان نپندارم گهی شبهای خسرو را سحر باشد