- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کوهکن چون بر نیامد با دل خود رای خویش عاقبت از عشق شیرین تیشه زد بر پای خویش
2 کاش من بودم بجای کوهکن در بیستون تا به آهی برگرفتم کوه را از جای خویش
3 گر تو ای بت آتشم در جان زنی چون برهمن کافرم گر یکسر مو باشدم پروای خویش
4 تا خرام سرو بالایت به گلشن دیده است خشک برجا مانده سرو از خجلت بالای خویش
5 سرو قدان جمله در رقصند از شوقت چه شد گر تو هم در رقص آری قامت رعنای خویش
6 در خیال برق وصلت می پزم سودای خام میگدازم همچو شمع از آتش سودای خویش
7 چون چراغ مرده اهلی در شب تاریک هجر سوختم از دود دل بی شمع بزم آرای خویش