-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 به چشم تر دمی کاندر دل بریانش میدارم وی اندر خواب و من نزدیک خود مهمانش میدارم
2 خیال زلف او را رنجه میسازم، بیا، ای جان که بیرون آید، آنگه چشم بر جولانش میدارم
3 رخ او بینم و با خویشتن گویم، نمیبینم عجایب غیرتی کز خویشتن پنهانش میدارم
4 اگر میرم، فسوسی نیست بر جانم، جز این حسرت که جان بویش گرفت از بس که اندر جانش میدارم
5 هنوز از غارت سیمین برآن آخر نمیگردد دل خسرو که، چندین سال شد، ویرانش میدارم