- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محمد زکریا طبیب رازی را که فیلسوف عجم بود و اوستاد عرب
2 به فن فلسفه و طب و کیمیا و نجوم حساب و هندسه موسیقی و فنون ادب
3 چنان یگانه شمردند فاضلان جهانش که جمله گوش بندندی چو او گشودی لب
4 هماره همچو شهانش گروهی از پس و پیش روانه بد چو ز مدرس شتافتی به مطب
5 چنان به کار پزشکی خبیر و حاذق بود که شد ز هیبت او لرزه در مفاصل تب
6 ده و دو نامه در آن فن نبشت کز تدبیر ز صفر فضه توان کرد از نحاس ذهب
7 همی فکند به حکم نجوم و اسطرلاب ز آفتاب به دریای آسمان مرکب
8 چنین یگانه که دادند اهل علم او را فرید عصر و خداوندکار دهر لقب
9 روانه گشت روانش به سال سیصد و بیست به شاخسار جنان در جوار رحمت رب
10 شنیده ام که به پایان عمرش از پیری به دیده روز فروزنده تیره گشت چو شب
11 گزیده قرن و رقیب معاصرش «کعبی » که بوده یار وی اندر سرا و در مکتب
12 به طنز و طعنه بدو گفت ای یگانه حکیم مرا ز کار تو باشد به روزگار عجب
13 سه علم را شده ای مدعی و در این سه خبر نباشدت از ریشه و فنون و شعب
14 نخست دعوی اکسیر و کیمیا داری کز آنت بهره نبینم به هیچ روی و سبب
15 برای ده درم از مهر زن به زندانت گشوده شده در اندوه و بسته باب طرب
16 برآمد از جگرت شور و تلخکام شدی ز ترشروئی آن نو عروس شیرین لب
17 دوم تو گوئی هستم طبیب و خسته شدت سر از صداع و دو چشم از نزول و تن ز جرب
18 کجا مفاصل و اعصاب خلق چاره کند کسیکه ریخته دردش به مفصل است و عصب
19 سوم به دعوی گوئی منم ستاره شناس سوم به دعوی گوئی منم ستاره شناس