1 ناله برآید هر طرف کان بت خرامان در رسد فریاد بلبل خوش بود چون گل به بستان در رسد
2 من خود نخواهم برد جان از سختی هجران، ولی ای عمر، چندان صبر کن کان سست پیمان در رسد
3 آمد خیالش نیم شب، جان دادم و گشتم خجل خجلت بود درویش را، یکدم چو مهمان در رسد
4 شب در میان کشتگان بشیند چون نالیدنم گفتا که می کن، یک دو شب این هم به پایان در رسد
5 ای دل که بدخو می کنی از دیدنش چشم مرا معلوم گردد، باش تا شبهای هجران در رسد
6 امروز میرم پیش تو شرمسار دل شوی بر تو چه منت جان من، فردا که فرمان در رسد
7 آزرده تر زان است دل پیشت که بود اول بسی ویرانه ویرانه تر شود جایی که سلطان در رسد
8 بر پنج روز نیکویی چندین مناز و بد مکن تا چشم را بر هم زنی، بینی که پایان در رسد
9 گر خسروا، می سوزدت از خامیش رنجه مشو بسیار باید تا هنوز آن شوخ نادان در رسد