1 میر یحیای دولت آبادی ای که همت و زکی باشی
2 خواهم از حق بمتکای جلال تا صف حشر متکی باشی
1 ای بسته پس طاعت یزدان کمر خویش تا ساخته کار دو جهان از هنر خویش
2 حاجت بمه و مهر و سپهرت نبود زانک روشن شده چرخ تو ز شمس و قمر خویش
1 سپیده دم چو در آغاز سال و ماه عرب گرفت مار سیه مهره سپید بلب
2 یکی سیه قصب داشت گیتی اندر بر دریده گشت گریبان آن سیاه قصب
1 نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو سزای دست همایون شه بد آن گوهر
2 ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد بلند دست خود آن شهریار نام آور