-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی
2 همان بهتر که باز آئی از این پرواز بیحاصل که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی
3 چو میسوزیم و میسازیم همچون عود در چنگت چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمیسازی
4 چه باشد چون من نالان بضربت گشتهام قانع اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی
5 دلم را گر نمیخواهی که سوزی ز آتش سودا ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی
6 بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی
7 چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی
8 نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی
9 بترک جان بگو خواجو گرت جانانه میباید که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی