میا در قلب عشق ایدل که از خواجوی کرمانی غزل 858

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی

1 میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

2 همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی‌حاصل که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی

3 چو می‌سوزیم و می‌سازیم همچون عود در چنگت چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمی‌سازی

4 چه باشد چون من نالان بضربت گشته‌ام قانع اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی

5 دلم را گر نمی‌خواهی که سوزی ز آتش سودا ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی

6 بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی

7 چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی

8 نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی

9 بترک جان بگو خواجو گرت جانانه می‌باید که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر