1 ای میر که دامن دلت غم نگرفت زین شعر سمج دل خودت هم نگرفت
2 آزرده مشو چه شد از کشور وزن شعر تو خروج کرد و عالم نگرفت
1 من کرده ام از هر مژده یی دریایی او ساخته بزم غیر را مأوایی
2 از بخت بد من است این ورنه کسی طوفان جائی ندید و دریا جایی
1 یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
2 ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
1 اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد
2 چشم مستش هر دمم مست از نگاهی می کند مست چون ساقی شود پیمانه پی در پی دهد