1 مشنو که کس از جهان رسیدست بکام خونابه دل بعاشقان داده مدام
2 روشن شود از شفق که در دور فلک بیخون دلی نمیرود صبح بشام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر چون مسیح از لطف او بر اوج افلاکیم ما یک ذره خاکیم از زمین آخر همان خاکیم ما
2 با آن گل گلزار جان کس نام خود گل چون نهد حاشا که گوییم این سخن یک مشت خاشاکیم ما
1 عمریست که من خاک ره درد کشانم چون سایه قدم بر قدم پیر مغانم
2 از زهد برندی چو فتادم چه تفاوت آن روز همین بودم و امروز همانم
1 ای داده زآستان خود آورارگی مرا در خاک ره نشانده بیکبارگی مرا
2 ازبسکه خون خورم زغمت بیخود اوفتم مردم نهند تهمت میخوارگی مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به