مگو که ماه رخ او ز گلرخان از اهلی شیرازی غزل 329

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت

1 مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت

2 فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت

3 برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر بهای و هوی صبوحی که سر خوشان بگذشت

4 من از کجا و وصال از کجا چه حرف است این بخود نبودم و حرفیم بر زبان بگذشت

5 نهان چگونه اند از تو حال دل اهلی کنون که پرده بر افتاد و کار از آن بگذشت

6 مدوز چاک جگر ای طبیب اهلی را که طعن همنفسان ناوک جگر دوزست

عکس نوشته
کامنت
comment