-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم
2 چون دلم زمزمه شوق برآرد هر صبح از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم
3 عاشقیم که گر آواز دهی جان مرا دوست از سینه ام آواز برآرد که منم
4 بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت بوی یوسف زند، ار باز کنی پیرهنم
5 من چو جان بدهم، باید که به خون دیده قصه دوست نویسند و دعای کفنم
6 رشکم آید که مگس بر شکرش سایه کند ور فرشته پرد، آن سو، پر و بالش فگنم
7 سایه همچو همایم به سر افگن زان پیش که فراق تو کند طعمه زاغ و زغنم
8 همه شب نام تو می گویم و جان در تاباک کیست آن لحظه که چیزی بزند بر دهنم؟
9 من که بر بوی تو در راه صبا خاک شدم چه گشاید ز نسیم گل و بوی سمنم!
10 خسروا، هیچ ندانم که چه طاعت بود این روی در کعبه و دل سوی بتان ختنم