من و گنج غم و در سینه از امیرخسرو دهلوی غزل 1362

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم

1 من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم

2 چون دلم زمزمه شوق برآرد هر صبح از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم

3 عاشقیم که گر آواز دهی جان مرا دوست از سینه ام آواز برآرد که منم

4 بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت بوی یوسف زند، ار باز کنی پیرهنم

5 من چو جان بدهم، باید که به خون دیده قصه دوست نویسند و دعای کفنم

6 رشکم آید که مگس بر شکرش سایه کند ور فرشته پرد، آن سو، پر و بالش فگنم

7 سایه همچو همایم به سر افگن زان پیش که فراق تو کند طعمه زاغ و زغنم

8 همه شب نام تو می گویم و جان در تاباک کیست آن لحظه که چیزی بزند بر دهنم؟

9 من که بر بوی تو در راه صبا خاک شدم چه گشاید ز نسیم گل و بوی سمنم!

10 خسروا، هیچ ندانم که چه طاعت بود این روی در کعبه و دل سوی بتان ختنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر