شاید آن زلف شکن بر شکن از خواجوی کرمانی غزل 904

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

شاید آن زلف شکن بر شکن ار می‌شکنی

1 شاید آن زلف شکن بر شکن ار می‌شکنی دل ما را مشکن بیش بپیمان شکنی

2 کار زلف سیه ار سر ز خطت برگیرد چشم بر هم نزنی تا همه بر هم نزنی

3 گر چه سر بر خط هندوی تو دارد دایم ای بسا کار سر زلف که در پا فکنی

4 از چه در تاب شو دهر نفسی گر بخطا نسبت زلف تو کردند بمشک ختنی

5 وصف بالای بلندت بسخن ناید راست راستی دست تو بالاست ز سرو چمنی

6 چون لب لعل تو در چشم من آید چه عجب گرم از چشم بیفتاد عقیق یمنی

7 گر چه تلخست جواب از لب شورانگیزت آب شیرین برود از تو بشکر دهنی

8 هر شبم آه جگر سوز کند همنفسی هر دمم کلک سیه روی کند همسخنی

9 چشم خواجو چو سر درج گهر بگشاید از حیا آب شود رستهٔ در عدنی

عکس نوشته
کامنت
comment