- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باشد که ز رخسار ترا پرده برافتد تا بیخبران را سخن عشق در افتد
2 افتاد سرشک از نظر و خوار شد آری این است سرانجام کسی کز نظر افتد
3 برپای تو سر می نهم و اشک بر آن است کاو نیز به عذر آید و در پای سرافتد
4 رسمی ست بتان را که به رخ پرده بپوشند باشد که به ایّام تو این رسم برافتد
5 گویم به خیالت صفت روز جدایی یک شام به سر وقت خیالی اگر افتد