-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس هردم که سرزند نه بذکر خدا نفس
2 گردم زنی ز عشق، ز هستی ببند لب؛ در بحر غوطه ور نتوان گشت با نفس
3 دردم چنان گداخت، که نتوان شناختن کاین صورت منست در آیینه یا نفس
4 دیوار تن شکسته ز سیلاب زندگی زان دم بدم کناره گزیند زما نفس
5 افتد چنانکه عضو برون رفته یی بجا هردم چنان ز پیریم آید بجا نفس
6 با ما همیشه واعظ از آن در کشاکش است خواهد که خویش را کشد از دست ما نفس