باشد بکشت عمر تو برق فنا از واعظ قزوینی غزل 405

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس

1 باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس هردم که سرزند نه بذکر خدا نفس

2 گردم زنی ز عشق، ز هستی ببند لب؛ در بحر غوطه ور نتوان گشت با نفس

3 دردم چنان گداخت، که نتوان شناختن کاین صورت منست در آیینه یا نفس

4 دیوار تن شکسته ز سیلاب زندگی زان دم بدم کناره گزیند زما نفس

5 افتد چنانکه عضو برون رفته یی بجا هردم چنان ز پیریم آید بجا نفس

6 با ما همیشه واعظ از آن در کشاکش است خواهد که خویش را کشد از دست ما نفس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر