باشد آن روزی که بینم از امیرخسرو دهلوی غزل 102

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را

1 باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را شادمان یابم دل امیدوار خویش را

2 شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را

3 شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار کز چنان سروی تهی کردم کنار خویش را

4 خاک می بیزم به دامان، چون کنم گم کرده ام در میان خاک در آبدار خویش را

5 مست گشتی چون ترا پیمانه پر داده ست دوست خیز و بستان ساغر و بشکن خمار خویش را

6 می نپرسد، گر غباری دارد آن خاکی ز من تا به آب دیده بنشانم غبار خویش را

7 دل که از جعد تو بدخو شد نمی گیرد قرار ساعتی بفرست جعد همچو مار خویش را

عکس نوشته
کامنت
comment