1 می لعل مذاب است و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است
2 آن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است که خون دل در او پنهان است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
2 خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
1 بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلافروز خوش است
2 از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
1 گر من ز می مُغانه مستم، هستم، گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
2 هر طایفهای به من گمانی دارد، من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به