-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم
2 ز نار مرا کافر و مومن همه دانند پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم
3 در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم برخاستم و بر سر راه تو نشستم
4 چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است المنه لله که بت خویش شکستم
5 تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی سررشته مقصود نیفتاد بدستم
6 مردم بیدرد را مرهم بود از وصل تو من جگر چاک و درون ریش و دل افکار توام
7 اهلی بیچاره درویشست و تو سلطان حسن بر زبان این نکته چون راند که من یار توام