1 مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروق به طراز آمدگان
2 رفتند یکان یکان فراز آمدگان کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
1 این کهنه رباط را که عالم نام است آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است،
2 بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است، گوری است که خوابگاهِ صد بهرام است!
1 من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
2 من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد