- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار
2 این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو گر نخواهی برهمش زن ور همیخواهی بدار
3 تابشی از آفتاب فقر بر هستی بتاب فارغ آور جملگان را از بهشت و خوف نار
4 وارهان مر فاخران فقر را از ننگ جان در ره نقاش بشکن جمله این نقش و نگار
5 قهرمانی را که خون صد هزاران ریختهست ز آتش اقبال سرمد دود از جانش برآر
6 آن کسی دریابد این اسرار لطفت را که او بیوجود خود برآید محو فقر از عین کار
7 بیکراهت محو گردد جان اگر بیند که او چون زر سرخست خندان دل درون آن شرار
8 ای که تو از اصل کان زر و گوهر بودهای پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار
9 جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست تابش آن کیمیا را بر مس ایشان گمار