- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما را در آرزویت بگذشت زندگانی باقیست تا دو سه دم، دریاب گر توانی
2 چشمت که کشت ما را باشد همین قصاصش کز دور مردن من بنماییش نهانی
3 گر این تن چو مویم بوده ست از تو گویی تو دیر زی که اینک مردیم از گرانی
4 رشک آیدم ز تیغت بر عاشقان دیگر این لطف هم مرا کن از بهر آن جوانی
5 چون بر سرم رسیدی، بر من مبارک آمد مردن بر آستانت، ای جان زندگانی
6 شکر غم تو گویم کز دولتش همه شب با دیده در شرابم، با دل به دوستگانی
7 با سوز خود خوشم من، بر من مخند گه گه تا بیشتر نگردد این داغهای جانی
8 گر بگذری بدانسو، ای باد، زلف او را زان گونه کو نداند، از من دعا رسانی
9 بی او، دلا، ز خسرو کم جو قرار و سامان کو رسم صبر داند، لیکن چنانکه دانی