- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا تا آشنایی با بتان دل ربا باشد محال است این که جانم با صبوری آشنا باشد
2 نخواهد مرده کس خود را، ولی من زین خوشم، زیرا ز جان خویش در رنجم که پهلویت چرا باشد
3 نپنداری ز بهرش رنجها دیده ست این دیده حقش بگذارم، ار یک شب ترا در زیر پا باشد
4 صبا گو بویت آرد تا زید بیچاره مسکینی که او را زندگی زینگونه بر باد هوا باشد
5 ز هجرش بس که در خود گم شدم، آگاهیم نبود که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد
6 گرفتاری من در گیسوی جانان کسی داند که در دام بلایی همچو خسرو مبتلا باشد