1 بهانه جوید بر حال خویش و همت خویش کزان مزاج ذخیره ست و زین مزاج سپار
1 هر روز مرا عشق نگاری بسر آید در باز کند ناگه و گستاخ در آید
2 ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
1 ای ز کار آمده و روی نهاده بشکار تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
2 گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
1 چند روزست که از دوست مرا نیست خبر من چنین خامش و جان و جگر من به سفر
2 در چنین حال و چنین روز همی صبر کند سنگدل مردم بد مهر و ز بد مهر بتر