-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بساز چارهٔ این دردمند بیچاره که دارد از غم هجرت دلی بصد پاره
2 چگونه تاب تجلی عشقت آرد دل چو تاب مهر تحمل نمیکند خاره
3 دلم چوخیل خیال تو در رسد با خون ببام دیده برآید روان بنظاره
4 مرا جگر مخور اکنون که سوختی جگرم که بی تو هست مرا خود دلی جگرخواره
5 حجاب روز مکن زلف را چو میدانی که هست جعد تو هر تار ازو شبی تاره
6 بجای گوهر وصل تو وجه سیم و زرم سرشک مردم چشمست و رنگ رخساره
7 دلم ببوی تو بر باد رفت و میبینم که در هوا طیران می کند چو طیاره
8 ضرورتست ببیچارگی رضا دادن چو نیست از رخ آنماه مهربان چاره
9 مراد خواجو ازو اتصال روحانیست نه همچو بیخبران حظ نفس اماره