ماها تو سفر کردی از شهریار گزیدهٔ غزلیات 158

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

1 ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

2 شد آه منت بدرقه راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

3 آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی

4 آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

5 چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

6 دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

7 تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

8 تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم افسانه این بی سر و ته قصه واهی

عکس نوشته
کامنت
comment