- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خوش آن وقت که ما را دل بی غم بوده ست خاطر از وسوسه عشق فراهم بوده ست
2 لذت عیش و طرب جمله برفت از کامم خورشم گویی پیوسته همین غم بوده ست
3 دل ندارم غم جانان ز چه بتوانم خورد پیش ازین گر چه غمی بود، دلی هم بوده ست
4 دوش من بودم و تنهایی و در مجلس درد نقل یاد تو، دمی اشک دمادم بوده ست
5 کس چه داند که چه رفت از غم تو بر من دوش از شب تیره خبر پرس که محرم بوده ست
6 صبر را داد دل آواز، چو طاقت برسید دم نزد، گویی ازان جانب عالم بوده ست
7 دیده ام خوب بسی، لیک چو تو کم دیدم عشق بوده ست مرا، لیک چنین کم بوده ست
8 عیسی جانی و یک رز دمم می دادی زندگانیم که بوده ست، همان دم بوده ست
9 یک شبی شربت لب بخش به مسکین خسرو صد شب از وسوسه هجر تو در هم بوده ست