-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند
2 همه از کار از آن روی معطل شدهاند چو از آن سر نگری موی به مو در کارند
3 گر چه بیدست و دهانند درختان چمن لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند
4 صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند شمعها یک صفتند ار به عدد بسیارند
5 نورهاشان به هم اندرشده بیحد و قیاس چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند
6 چشمهاشان همه وامانده در بحر محیط لب فروبسته از آن موج که در سر دارند
7 ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری که به لشکرگهشان مور نمیآزارند
8 هست اندر پس دل واقف از این جاسوسی کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند
9 بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند ور نه هر جزو از آن نقده کل انبارند
10 این بدن تخت شه و چار طبایع پایش تاجداران فلک تخت به تو نگذارند
11 شمس تبریز اگر تاج بقا میبخشد دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند