عاشقان بر از جلال الدین محمد مولوی غزل 776

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند

1 عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند

2 همه از کار از آن روی معطل شده‌اند چو از آن سر نگری موی به مو در کارند

3 گر چه بی‌دست و دهانند درختان چمن لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند

4 صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند شمع‌ها یک صفتند ار به عدد بسیارند

5 نورهاشان به هم اندرشده بی‌حد و قیاس چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند

6 چشم‌هاشان همه وامانده در بحر محیط لب فروبسته از آن موج که در سر دارند

7 ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری که به لشکرگهشان مور نمی‌آزارند

8 هست اندر پس دل واقف از این جاسوسی کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند

9 بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند ور نه هر جزو از آن نقده کل انبارند

10 این بدن تخت شه و چار طبایع پایش تاجداران فلک تخت به تو نگذارند

11 شمس تبریز اگر تاج بقا می‌بخشد دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند

عکس نوشته
کامنت
comment