1 عشاق دل غمزده را شاد نخواهند خوبان تن ویران شده آباد نخواهند
2 آنان که به سر رشته زلفی برسیدند گردن ز چنان سلسله آزاد نخواهند
3 قومی که حق صحبت مجبوب شناسند در جور بمیرند و ز کس داد نخواهند
4 گویند «چرا سوی گل و مل نگرانی »؟ این بی غمی است از من ناشاد نخواهند
5 در دام تو مردیم، و به روی تو نگفتیم کازادی گنجشک ز صیاد نخواهند
6 از باد همین بوی تو آید که برد جان آن گل که چو رویت بود از باد نخواهند
7 خسرو، ز دل خویش مجو حرف سلامت کاین قصه شیرینست ز فرهاد نخواهند