1 عاشقان نقل غمت با باده احمر خورند گر چه غم تلخ است، بر یاد تو چون شکر خورند
2 رفت عمر و خارخار نخل بالایت نرفت ای خوش آن مرغان کز آن شاخ جوانی برخورند
3 مرده آن قامتم کاندم که بخرامد به راه مردگان در خاک هر دم حسرتی دیگر خورند
4 روزها بگذشت و از ما یاد نامد در دلت ای عفاک الله غم یاران ازین بهتر خورند
5 خون فرو خوردم، پس آنگه ساقیت گشتم، ازانک چاشنی ناکرده شاهان شربتی کمتر خورند
6 گر مرادی نیست، باری طعنه هم چندین مزن کس ندیده ست اینکه پیش از انگبین شکر خورند
7 ما ز بهر سوز هجرانیم، کی یابیم وصل دوزخ آشامان چگونه شربت کوثر خورند
8 ای ترا خاری به پا نشکسته، کی دانی که چیست؟ جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند
9 سوی خسرو هان و هان بویی بیاری، ای صبا هر کجا مستان به کوی بی غمی ساغر خورند